حکایت مردم ما شده مثل آقا موشه که فریب آب و برق مجانی را خوردند و در دام آخوند شیاد گرفتار شدند





موش خورد زیرکی در خانه شد
خانه از دیدار او ویرانه شد
از در ودیوار پایین می پرید
از شکافی در شکافی می جهید
می جهید و این سو و آن سو می نمود
رخ رخ می کرد و درزی می گشود
مست باده بس که جولان داده بود
فضله اش هر گوشه ای افتاده بود
موش می شد پشت تاج تخت خواب
ما به دنبالش میان رخت خواب
موش بود و ومشیش بسیار بود
گاه پنهان می شد و بیدار بود
خورده بود از سر خور و خواب همه
اصل مطلب جنگ اعصاب همه
در بن هر کیسه در کنکاش بود
چند روزی اینچنین عیاش بود
تا که این مشکل گشود با سری
گفت فورا چسب موشی می خری
چسب را بر روی سطحی می زنی
طعمه ای در آن وسط می افکنی
در هوای طعمه موش آید به پیش
چسب بر پا میزند با دست خویش
این به گفت و من بدان عامل شدم
دام گشته در پی واصل شدم
موش از دید از دور مهمانی ای شده
خان رحمت بر وی ارزانی شده
پیش خود گفت ای موش دلیر
خانه ات آباد دامانت پنیر
گربه تو پیش حجله کشته است
رای صاحب خانه ام برگشته است
شیوه هم زیستی برگزید
گل عجب ها از بشر باید پرید
جست و خورد و آن شکم سیر کرد
رفت تا خیزی بگیرد گیر کرد
ناگهان بخت را برگشته دید
چسب ها در دست و پا آغشته دید
زجه می زد چسب ها را وا کنید
این تن آلوده را احیا کنید
لیک این کار از پشیمانی گذشت
جان با ارزش فدای طعمه گشت
هر که خشتی روی دنیا چیده است
چسب ها در دست و پا پیچیده است
ما چو آن موشیم و چسب ناک
طئمه ها بسیار خوش نقشند و پاک
لیک مغز طئمه آب افتاده است
روح را انا الیهه گفته است
مطربان در کار و ما بی جنب و جوش
چسب ها را وا کنیم از چشم و گوش
وا کنیم این بندهای زر خرید
پای در گل رفته را باید برید
هر که پای چسب خود را باز کرد
با ملائک یک نفس پرواز کرد
وان که با چسبیده پایش خو گرفت
عالمی در باخته لو لو کرد
امت گیج همیشه در صحنه التماس تفکر

 برای ارتباط با ما در فيسبوک به ما بپيونديد: