صفحۀ 25 کتاب «وارث مُلک کیان»
آیتالله پسندیده در بخش دیگری از ناگفتههای تاریخیاش که موجب شده تا خشم بسیاری از طرفداران روحالله خمینی را برانگیزد، در صفحۀ 25 کتاب «وارث مُلک کیان» میگوید!
«تا آنجا که از کودکیم بخاطر مانده این است که پدر و مادرم در کمال بدبختی و تنگدستی در کراچی زندگی میکردند پدرم با هیکلی داراز و مفنگی و عقاب آسا با آن پیراهن و شلوار دراز پیچیده و بدون زیر پوش که ضمناً دستاری کوچک شبیه به مولوی ایرانیان بر سر داشت و از طایفۀ نجسها بهشمار میرفت که روزانه لازم میآمد ده ساعت نجاسات و خاکروبهها را از کوچهها وخیابانها جمعآوری کند و عصرها با انبانی چرمین بگردن میانداخت. مقداری نان خشک و پیاز و گاهی گردوی جنگلی و یا چند قطعه نارگیل کپک زده که از زبالهها پیدا میکرد بخانه میآورد!
مادرم ایندیرا (مادر روحالله خمینی) هم چون پدر به خدایان متعدد و مار بوآ و میمون و گاو ماده و فیل معتقد بود و چند عکس پدرم را که از خاکروبهها یافته بود، در زیر سقف آویزان کرده بود. ما در خانه هیچ موجودی بجز دو بز ماده و یک مرغ و یک خروس گر نداشتیم.
مادرم بسیار زیبا بود و همواره طعنهزنان به پدرم میگفت با این هوش و حرامزادگی و قالتاقی که در تو سراغ دارم در عجبم که تاکنون نتوانستهای همچون مرتاضان هندی تعدادی مرید گرد خود جمع کنی تا نانت توی روغن باشد و یا مانند برادرت بشوی که توانسته است قاپ چند انگلیسی را بدزدد و در ایمپریال بانک فراش باشی شده و مشیر و مشاور آنان گردد و سری از توی سرها در آورد!
پدرم در پاسخ میگفت: مطمئن باش که برادرم همین روزها قول داده است بوسیلۀ انگلیسیها کاری بسیار مهم و آبرومند برایم دست و پا کند! اسم حقیقی پدرم (شانکر) بود که بعدها به دستور انگلیسیها به مصطفی مبدل گشت.»
و اینک شرح ماجرا!
پدرم با هوش و ذکاوت خارق العادهای که داشت توانست انگلیسیها را از خود راضی وخرسند کند!
گرچه در مرحلۀ اول میخواست خود و فرزند ناخلف خود (روحالله) به تنهائی به هند بازگردند لیکن مادرم ایندیرا فشار آورد که همگی با بچهها برای آخرین دیدار اقوام همراه وی باشیم…
من اینجا دیگر به حاشیه نمیروم همین قدر میگویم پس از یک ماه اقامت مجدد در کراچی روزی که قصد داشتیم فردای آن روز با کشتی عازم ایران شویم، پدرم، من و برادر دیگرم را همراه خود نزد «مستر ساکسون» (رئیس بازرسی بانک شاهنشاهی ایران) در کراچی برد تا دستورهای لازم را از او گرفته و آنچه لازم است انجام دهد!
به یادم میآید در یکی از خیابانها به گاو مادهای برخورد کردیم که در وسط راه تقریباً سد معبر کرده بود وعدهای اطراف او را گرفته و با احترام به آن نگاه میکردند.
پدرم بهمجرد دیدن گاو خود را به او رسانده و با نوک انگشتان زیر دم گاو را مختصر مالش و حرکتی پدید آورد که گاو در اثر آن مقداری ادرار از خود صادر کرد و پدرم با شادی مشتهای خود را از آن ادرار پر کرده و به صورت و ریش و سبیل از بناگوش در رفته مالیده و چند جرعه هم سر کشید! پس از آن مادرم نزدیک آمده و از آن شاش مقدس مقداری که مانده بود بعنوان تبرک بصورت من و سایر خانواده مالید و گفت:
«مطمئن باشید که این سفر برای ما بیخطر و دلپذیر خواهد بود!»
و چون من و برادرم را بدین اعمال دید مجدداً کرنشی به گاو کرد و به پدرم گفت»
«هزار شکر که میبینم فرزندانمان هم اگر چه بیشتر عمر را در سرزمین مسلمانان بیدین و کافر گذرانیدهاند معالوصف طریقت پاک هندوان پاک نهاد را برای همیشه اتخاذ کرده و از دین و آئین نیاکان خود متابعت کردهاند!»
و سپس چند عبارت هندی که جزو دعاهای هندوان بود بهطور تلقینی بما آموخت بدین معنی که:
«من سوگند میخورم هرگز از دستورهای دینی پدرانم تخلف نورزیده، همواره خدایان اجدادم را محترم شمرده، و هرگز مذهب دیگری اختیار نکنم. به دستور عمو جانم من و پدرم داخل سالن وسیعی که ظاهراً متعلق به رئیس بانک شاهنشاهی کراچی بود شدیم و در مقابل خود مستر ساکسون را که پشت میز نسبتاً مجللی قرار گرفته بود مشاهده کردیم.
من نام ساکسون را بسیار شنیده بودم ولی تا آن لحظه او را ندیده بودم. اما به یکباره به یادم آمد که در بچگی هنگامی که پدرم خانه نبود بدیدن مادرم ایندیرا زیاد میآمد و بسیار با او مهربان بود و من حق نداشتم در مذاکرات آنها حضور داشته باشم خاصه در ساعاتی که در اطاق خلوت میکردند و مادرم او را از اقوام خود میخواند!
من و پدرم در برابر او تعظیم کرده تا حدی که سرهایمان تا زمین رسید. مستر ساکسون بزبانهای هندی و عربی فارسی آشنائی کامل داشت!
برای ارتباط با من در فيسبوک به ما بپيونديد:
کمپین معترضین به مراسم مسخره ماه محرم و ماه رمضان در ایران
نه اسلام نه قران هر دو فداي ايران
مرگ بر أصل ولايت فَقِيه
مرگ بر اصل ولایت فقیه
جنایات جمهوری اسلامی
و انسان،خدا را آفرید...
و انسان خدا را آفرید
ضد ادیان سامی
افشاء اقتصاد ایران
کمپین نخریدن اجناس در ایران
انگشت اتهام
كورش بزرگ ابر مرد تاريخ